استنطاق
مشروح بازجویی های داستایفسکی در زندان تزار
در آخرین لحظات پیش از اجرای حکم تیرباران، زمانی که اعضای حلقهی پتراشفسکی بهاجبار صلیب را بوسیده بودند و انتظار میرفت که تیرباران شوند، ناگهان فرمان عفو از سوی تزار نیکلای اول رسید. او حکم اعدام فیودور داستایفسکی و دیگر اعضای این گروه را لغو کرد و به جای مرگ، آنها را به اردوگاه کار اجباری در سیبری فرستاد. این لحظهای نادر در تاریخ دوران حکومت رومانفها بود که سبب شد یکی از بزرگترین نویسندگان و متفکران تاریخ، پیش از آنکه شاهکارهایش را خلق کند، از مرگ حتمی نجات یابد. این تجربههای تلخ، از انتظار مرگ تا سالها زندان و تبعید، همواره همراه داستایفسکی بود و بهشکل عمیقی در آثارش نمود یافت، بهویژه در کتاب «استنطاق». در این اثر، داستایفسکی با واقعگرایی و جزئینگری که از او انتظار میرود، به بازگویی بازجوییها و سختیهای آن دوران پرداخته است. «استنطاق» تنها یک بازگویی تاریخی نیست؛ بلکه اثری است که بازتابدهندهی فلسفه، روانشناسی، و نگاه منحصر به فرد داستایفسکی به زندگی است.
درباره نویسنده
فئودور داستایفسکی، زاده ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ در مسکو، از برجسته ترین نویسندگان روسیه که آثارش تأثیر عمیقی بر ادبیات جهان گذاشته است. دوران جوانی او با فقدان والدینش و ورود به دانشکده نظامی پیوند خورده است. هرچند که با درجه افسری از این دانشکده فارغالتحصیل شد، اما به زودی به ادبیات روی آورد و اولین رمانش «بیچارگان» (۱۸۴۵) او را به دنیای نویسندگان رادیکال معرفی کرد. زندگی داستایوفسکی با تحولات چشمگیر و بحرانهای جدی همراه بود. در سال ۱۸۴۹، به دلیل فعالیتهای سیاسی و براندازی، به اعدام محکوم شد، اما در لحظات آخر، حکم او به زندان و خدمت در ارتش تغییر کرد. این تجربه تلخ، تأثیر زیادی بر اندیشههای او داشت و به شکلگیری نگاه عمیقتر او به مسائل انسانی و اجتماعی کمک کرد. پس از آزادی از زندان، داستایوفسکی با ماریا ازدواج کرد و به انتشار آثارش ادامه داد. در این دوره، او آثار شاخصی همچون «جنایت و مکافات» و «قمارباز» را نوشت که به واسطهٔ آنها به شهرت جهانی دست یافت. «جن زدگان» یا «تسخیرشدگان»، که در آن به نقد شدید روشنفکران عصر خود پرداخته، بخشی از دیدگاههای انتقادی او به افکار آزادیخواهانه و استبداد نوین است. آخرین و بزرگترین اثر او، «برادران کارامازوف»، به بررسی عمیق مسائل فلسفی و دینی پرداخته و به نقد تضادهای مذهبی و اخلاقی پرداخته است. این رمان با تحلیلهای عمیق روانشناختی و فلسفی، در صدر آثار او قرار دارد و تأثیر عمیقی بر نظریات روانکاوی از جمله زیگموند فروید گذاشته است. داستایوفسکی در ۹ فوریه ۱۸۸۱ در اثر خونریزی ریه درگذشت، اما آثار او همچنان به عنوان منبعی بیپایان از تحلیلهای روانشناختی و فلسفی در ادبیات جهانی باقی مانده است. زندگی و آثار او، نمایانگر درگیریهای عمیق انسانی و اجتماعی هستند که او به طور ماهرانهای در نوشتههایش به تصویر کشیده است.
گشتی در کتاب
من با تمام وجودم مبارزه کردم. سعی کردم اثبات کنم به شخصی که کار ادبی می کند از پیش سوء ظن دارند؛ به او به چشم دشمن نگاه می کنند؛ به او اعتماد ندارند. البته به این هم بسنده نکردم و خودِ نویسندگان و ادیبان را نیز به این متهم کردم که نمی خواهند ابزاری برای این سوء تفاهم خطرناک و کشنده پیدا کنند. می گویم «کُشنده» به این خاطر که فکر می کنم تنفس در چنین فضایی برای ادبیات دشوار است. اصل وجود و زندگی ادبیات به مخاطره می افتد. شاخه های متنوع هنر محکوم به نابودی اند: هجو و تراژدی در چنین فضایی نمی توانند ادامه بدهند و معدوم می شوند. حتی گریبایدوف، فون ویزین و پوشکین هم نمی توانند در چنین شرایط سخت و دشواری که دستگاه سانسور ایجاد کرده است، زندگی کنند و بنویسند. هجو عیوب جامعه را به انتقاد می گیرد. شما بفرمایید ببینیم، آیا الان امکان خندیدن به کسی یا چیزی هست؟ سانسورچی در هر سطری کنایه ای می بیند و بلافاصله مظنون می شود: آیا اینجا به شخصیتی اشاره شده؟ صحبت از کیست؟ نکند نویسنده چهره و شخصیتی را در اینجا هدف گرفته یا به قانونی جسارت کرده است. برای شخص من به کرات اتفاق افتاده است، بارها شده که غم خودم را فراموش کنم و به چیزی بخندم که سانسورچی آن را برای جامعه مخرب تشخیص داده و خواستار حذف آن شده است
0 نظر