پشتیبانی : info@bookche.ir
پیگیری سفارش : 0511823
  • "" را در عنوان کالا جستجو کن
  • "" را در زير عنوان جستجو کن
  • "" را در ناشر جستجو کن
  • "" را در مولف جستجو کن
  • "" را در مترجم جستجو کن

سرویس ارسال اکسپرس

ویرانه‌های من

زير عنوان :
جستارهایی درباره‌ی روان‌ رنجور و آدم‌ها - تتبعات
ناشر :
شابک :
9786220110583
كد کالا :
144815
مولف :
نوبت چاپ :
6
سال چاپ :
1402
قطع :
رقعی
نوع جلد :
شومیز
تعداد كل صفحات :
93
نوع كاغذ :
بالک
زبان متن :
فارسی
وزن (گرم) :
94
گروه سني :
بزرگسال
ابعاد :
13.5*21.5
840,000 ریال

ویرانه های من
نثری اندوهبار اما خوب و صمیمی و مهربان

آدمها هم مانند عمارتها در بیداد زمان گاه ویران میشوند اما همانطور که میشود عمارتی از نو ساخت، باید دست به کار شد و عمارت خویش را هم از نو ساخت. محمد طلوعی در  ویرانه های من «جستارهایی درباره روان رنجور و آدم‌ها» با نثری اندوهبار از قصه های تلخ زندگی و رنجها میگوید و البته تلاش برای تداوم و برای آبادانی. خواندن این کتاب ما را با طلوعی همراه میکند از کودکی او و قصه ماهیگیری کنار پل و کشف تنهایی تا جوانی و قصه جدایی و حکایت اکنون او و راه رفتنش کنار ساحل دست در دست یار. و اینگونه است که با کتاب کلمه به کلمه پیش میرویم و ناگهان خود را در حال مرور ویرانی و آبادانی خویش می یابیم.

 

درباره نویسنده
محمد طلوعی، (زاده ۲۱ اردیبهشت ۱۳۵۸، رشت) نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس و شاعر اهل ایران و موسس و سردبیر مجله‌ی ناداستان بود و حالا سردبیر ضمیمه‌ی ادبی مجله‌ی طبل است . او فارغ‌التحصیل رشته سینما از دانشگاه سوره و ادبیات نمایشی از پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران است و در مجلات همشهری داستان، ۲۴، ناداستان و آنگاه داستان‌ها و ناداستان‌هایی منتشر کرده‌است. طلوعی جوایزی از جمله «جایزه ادبی واو» برای رمان قربانی باد موافق، جایزه ادبی گلشیری برای مجموعه داستان کوتاه من ژانت نیستم را دریافت کرده‌است. برخی از آثار طلوعی تا امروز به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی و لهستانی ترجمه شده است. ترجمهٔ داستان‌های او در مجلاتی چون گاردین، اینترناسیوناله و کلمبیا ژورنال منتشر شده است. طلوعی در حال حاضر سردبیر مجلهٔ «ناداستان» است.

 

برشی از کتاب
گفتم: «چرا تو همچین جایی باید یه چیزی این‌قدر غمگین گوش کنیم؟» همسرم گفت: «خودت هم دوست داری.» گفتم: «می‌دونم، ولی چرا دوست دارم؟ سؤالم از خودم اینه. چرا باید یه همچین جایی هنوز غم‌خوری کنم؟» همسرم موسیقی را قطع کرد و گفت: «یه چیزیه که از خونه می‌آریم. من هم تو ونکوور به همین فکر می‌کردم.» همسرم سال‌ها در ونکوور زندگی می‌کرده و آن‌جا هم موسیقی غمناک گوش می‌داده و یاد ایران می‌افتاده. ما مردمی هستیم که در تضادها زنده مانده‌ایم و غم‌هامان را همه‌جای عالم با خودمان برده‌ایم.
 

 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر