پشتیبانی : info@bookche.ir
پیگیری سفارش : 0511823
  • "" را در عنوان کالا جستجو کن
  • "" را در زير عنوان جستجو کن
  • "" را در ناشر جستجو کن
  • "" را در مولف جستجو کن
  • "" را در مترجم جستجو کن

سرویس ارسال اکسپرس

کوه جادو

ناشر :
شابک :
9789643514358
كد کالا :
515
مولف :
مترجم :
نوبت چاپ :
7
سال چاپ :
1401
قطع :
رقعی
نوع جلد :
گالینگور
تعداد كل صفحات :
1016
نوع كاغذ :
تحریر
زبان متن :
فارسی
وزن (گرم) :
1204
گروه سني :
بزرگسال
ابعاد :
15*22
7,450,000 ریال

کوه جادو
یک زندگی درونی بی نظیر در آن کوهستان زمستانی 

هانس در چله تابستان از هامبورگ شهر زادگاهش برای دیدار سه هفته ای به داووس پلاتس در ایالت گراوبوندن سوئیس می رود تا یوآخیم فامیل بیمارش را ملاقات کند اما فضای آسایشگاه بیماران او را به تسخیر درمی آورد تا . . . 
رویارویی با نظامیگری آلمان نازی
رمان با توصیفات وحشتناک از سرازیر شدن سربازان به کشتزارهای سوخته در آتش جنگ در هجوم خمپاره ها و تصاویر مهیب از اهریمن توپهایی که بر زمین مینشیند و فوران خاک، آتش، آهن ، سرب و انسانیت تکه پاره شده که محصول دانشی است در خدمت توحش، یک شمایل تکاندهنده و مرگبار از نظامیگری آلمان نازی ترسیم میکند و در دل این جشن جهانی مرگ سوال میکند، آیا یکبار دیگر عشق سر بر خواهد آورد.  

درباره نویسنده  

توماس مان، نویسنده‌ی آلمانی متولد  ۱۸۷۵ در جوانی تاریخ و ادبیات و اقتصاد سیاسی خواند و با پشتکار بالایی آثاری مانند تریستان، گرسنگان، تونیو کروگر، ساعت دشوار، در آینه، والاحضرت، فونتان پیر، شامیسو و مرگ در ونیز را به رشته تحریر درآورد. کوه جادو در سال ۱۹۲۹ جایزه‌ی ادبی نوبل را برای این نویسنده به ارمغان آورد.  

گشتی در کتاب  

تنهایی مطلوب گردش را فراگرفته بود: عمیقترین تنهایی که به تصور می آمد، تنهایی ای که دل را از احساس وخامتی ناشناخته می انباشت، یکسو پرتگاهی بود پوشیده از کاجها، که در غبار برف پایان می یافت، و دیگر سو دامنه ای با شیبی تند، که در برفهای انبوه، مخوف، غول آسا، مدور و خمیده اش غارها و مغاک ها دهان میگشودند. چون بی حرکت می ایستاد تا صدای خود را نشنود، سکوت بینهایت بود، یک بی صدایی پنبه دوزی شده، ناشناخته، ناشنیده، که جایی دیگر هرگز پیش نمی آمد. نسیمی نبود که درختان را به کمترین وجهی تکان دهد، صدایی نبود، آواز پرنده ای به گوش نمیخورد. این سکوتی کهن بود که هانس کاستورپ، آنگاه که این چنین می ایستاد، بر آن گوش می خواباند- او بر چوبدستی تکیه داده و با دهان گشوده سر را بر شانه کج کرده بود، و برف همچنان خاموش و بی وقفه، آرام و بیصدا می بارید.
 

 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر